بخار چایم در انتظارت
باران شد و بارید
درمکانی که روزی
چای خدا حافظی را نوشیدیم
من دارم میلرزم و به فکر
زمستان و برفی هستم که
روزی بخار چای گرممان بود
فکر کنم آن روز فنجان چای هم
به جرعه هایی که از لبت نوشیدم
حسادت کرد
که این چنین باران شد و بارید
بر سر آدمی که می دانست
هیچ گاه چتری نداشته و ندارد
اگر روزی چتری نداشتی و
بارانی بر سرت بارید
بدان آن قطره ی باران منم
که شبی همچون بخار چایت
به آسمان پر کشیدم و
مه شدم
شعر از الیاس
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: شعر، اشعار عاشقانه، شعر عاشقانه، فنجان چای، شعر فنجان چای از الیاس،
تاریخ : جمعه 5 آبان 1391 | 07:24 ب.ظ | نویسنده : مریم اهورا
گاهی از یک احساس که در گوشه ی
ذهنت تو را مدام به یادِ خاطراتِ تلخ می اندازد
خسته می شوی
حتی به بالا آوردن آن هم راضی می شوی
ای کاش احساسات ماننده انسانی بی تفاوت
مرا تنها می گذاشت
آرام آرام در نوشته هایم غرق می شوم
آنقدر می نویسم تا دیگر در آن معلوم نشوم
احساساتم را در آن گم می کنم
و خودم را از یاد می برم . . .
(مریمــ اهورا)
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: مریم اهورا، احساس یک خاطره، اشعار عاشقانه، ای کاش احساسات ماننده انسانی بی تفاوت مرا تنها می گذاشت، خانواده اهورا، هنر داستان و شعر، شنیدن صدا هایی که در اعماق چاه باز فریاد میزنند،
.: Weblog Themes By Pichak :.